امیر بهدادامیر بهداد، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 1 روز سن داره

...امیر بهداد فرزندی بی نظیر...

سالگرد ازدواجمون

امیر حسین جانم زیباترین گلهای دنیا تقدیم به تو ، بهترین عشق دنیا روز یکی شدنمان را از صمیم قلب تبریک میگویم همسر خوبم با وجود پر مهرت و نگاه گرمت دنیایی از پاکی و صفا برایم به ارمغان آوردی خوب من برای توصیف مهربانی‌هایت واژه‌ها یاری نمی‌دهند چرا که تو خود قاموس مهربانی هستی و من خوشحالم که سالی دیگر بر عمر زندگی مشترکمان افزوده شد. همسفر زندگیم وجود نازنین تو بهانه زیستن است تو زیباترین حضور عاشقانه در زندگی من هستی عاشقانه و بی نهایت دوستت دارم، بیش از آنچه تصور کنی . . .  به امید جشن پنجاهمین سالگرد ازدواجمون               ...
29 آذر 1391

روزهای برفی

 بیست و ششم آذر هست و هوا به شدت سرد و بیشتر نقاط کشور داره برف میاد حال و هوای  قشنگیه . مثل حال من     دنیای آدم برفی ها دنیای ساده ایست...! اگر برف بیاید هست اگر برف نیاید نیست مثل دنیای من ! اگر تو باشی هستم اگرنباشی  ...       ...
26 آذر 1391

نصیحت...

    نصیحت ویکتورهوگو به فرزندش       نصیحت ویکتورهوگو به فرزندش   اول از همه برایت آرزومندیم که عاشق شوی، و اگر هستی، کسی هم به تو عشق بورزد، و اگر اینگونه نیست، تنهائیت کوتاه باشد، و پس از تنهائیت، نفرت از کسی نیابی. آرزومندیم که اینگونه پیش نیاید، اما اگر پیش آمد، بدانی چگونه به دور از ناامیدی زندگی کنی. برایت همچنان آرزو داریم دوستانی داشته باشی، از جمله دوستان بد و ناپایدار، برخی نادوست، و برخی دوستدار که دست کم یکی در میانشان بی تردید مورد اعتمادت باشد. و چون زندگی بدین گونه است، برایت آرزومندیم که دشمن نیز داشته باشی، نه کم و نه زیاد، درست به اندازه، تا...
25 آذر 1391

از دستت کجا برم؟

بهدادی گلم یه چند روزیه که یاد یه خاطره ی بامزه افتادم که تعریف کردنش و به یاد آوردنش برای من خیلی خنده داره و هیچ وقت اون لحظه رو یادم نمیره. تو روزهای ده ماهگی بود که تازه یاد گرفته بودی که لغت دد رو به جا استفاده می کردی و تازه یاد گرفته بودی و با خودت تکرارش می کردی. یه روز اینقدر از دستت خوشحال بودم و همش بغلت می کردم و می بوسیدمت که... . آخرش با یه حسی تو رو به خودم چسبوندم و هی بوست کردم. و بهت گفتم آخه من از دست تو چی کار کنم که اینقدر گلی اینقدر ماهی اینقدر آقایی؟ بچه مثل تو کجا پیدا می شه؟ آخه من از دست تو چی کار کنم؟ به کجا برم و سر به کجا بذارم از دستت؟ تو هم با خنده گفتی دد . وااااااااااااای نمیدونی که...
23 آذر 1391

تناولات سیزده ماهگی

تست اولین مزه ها و غذاهای سیزده ماهگی اولین بریونی عمرت رو توی اصفهان میل کردی و آبگوشتش رو خیلی دوست داشتی خوردن خورشت ماست خوردن کره عسل خامه عسل خوردن پلو زیره خوردن ترشی و شور خوردن نان و پنیر چایی به صورت حرفه ای خوردن شکلات و بیسکوئیت شکلاتی خوردن انواع غذاهای خانگی:  قورمه سبزی . پلو با انواع ماهی . باقالا قاتوق . کتلت و کوکو سبزی. کوفته قلقلی. خوراک مرغ و ماکارونی . تقریبا بیشتر غذاهای ما رو می خوری . البته غذاهای بی خطر و غیر آلرژیک. خوشبختانه این ماه کمتر بد غذایی کردی و میل به غذا خوردنت از ماههای پیش خیلی بهتر شده. نوش جونت. گوارای وجودت. گوشت بشه به تنت. ...
22 آذر 1391

پسران آبان

  سلام بهدادم من و خاله سمیه وقتی که هر دو تامون فهمیدیم هم زمان باردارشدیم. خیلی خوشحال بودیم که روزهای مشترکی رو با هم خواهیم گذروند.  واقعا که چه روزهایی بود.  از همه قشنگتر اینکه زمان و تاریخ ولادت هر دوتاتون رو هم دکتر تاریخ هفت آبان اعلام کرده بود و اون روزها برامون خیلی خاطره برانگیزه. همه چیزمون با هم بود. من و خاله سمیه ماه آخر تقریبا هر لحظه و هر روز از وضعیت هم خبر داشتیم و به هم امید میدادیم. تا اینکه آبتین  عجله داشت که زودتر بیاد و دنیا رو ببینه.  آبتین روز ششم آبان به دنیا اومد و تو هم هفتم آبان به دنیا اومدی. جالبه که هر دوتاتون فقط یک روز با هم اختلاف سنی دارید اما...
21 آذر 1391

شرح یک روز عادی

شرح وقایع یک روز عادی از روزهای یکسال و یک ماه و یازده روزگی بهداد خان گل بلبل صبح ساعت یازده از خواب بیدار شدی. خوشحال و خندان. یک صبحانه گرم چای و بیسکوئیت میل فرمودین. به جای شستشوی روزانه صبحگاهی، یه راست بردمت حمام. قبل از حمام یه چند دور توی خونه زدی تا آب وان پر بشه و حمام هم گرم بشه. و منم وسایل و حوله و لباسهات رو آماده گذاشتم برای بعد از حمام. توی حمام خیلی بازی کردی و با میل خودت گذاشتم که حسابی بازی کنی و هر وقت که خسته شدی و خودت اظهار خسته گی کردی آوردمت بیرون. در حین آب بازی منم تن و بدنت رو شستم و سرت رو هم شامپو زدم و دیگه کاری نداشتی و فقط بازی و شلپ و شلوپ و خوشحالی. وقتی که خسته شدی یه لنگه ...
20 آذر 1391